معنی شریک سرگرمی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سرگرمی. [س َ گ َ] (حامص مرکب) اشتغال: مایه ٔ سرگرمی. اسباب سرگرمی.
شریک
شریک. [ش ُ رَ] (اِخ) نام جد مسددبن مسرهد. || ابن مالک بن عمر پدر بطنی است. (منتهی الارب).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن عبده صحابی است. || ابن سمحاء صحابی است. || ابن عبداﷲ تابعی است. (منتهی الارب).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن شیخ مهدی. مردی بود از عرب به بخارا، وی شیعه و مبارز بود و گروهی بیشمار را گرد خود جمع کرد. از جمله امیر بخارا عبدالجباربن شعیب و امیر خوارزم عبدالملک بن هرثمه با وی بیعت کردند. ابومسلم به جنگ وی لشکر فرستاد مردم بخارا با شریک همدست و همداستان گشتند ولی سرانجام شریک از سپاه ابومسلم و قتیبهبن طغشاده شکست خورد و در حین جنگ از اسب بیفتاد و کشته شد. (از تاریخ بخارای نرشخی صص 73-77). زرکلی مرگ وی را به سال 133 هَ. ق. نوشته است. رجوع به اعلام زرکلی و کامل بن اثیر ج 5 ص 168 شود.
شریک. [ش َ] (اِخ) نخعی. ابن عبداﷲبن حارث نخعی کوفی، مکنی به ابوعبداﷲ از علمای فقه و حدیث بود و منصور خلیفه ٔ عباسی وی را به سال 153 هَ. ق. به سمت قاضی کوفه برگزید و سپس عزل کرد. ولی مهدی دوباره او را به همان شغل منصوب کرد. وی در قضاوت عادل بود. شریک به سال 95 هَ. ق. در بخارا متولد شد و به سال 177 هَ. ق. در کوفه درگذشت. (از اعلام زرکلی).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن اعور بصری همدانی. وی در خروج مسلم به کوفه به همراهی ابن زیاد از بصره به کوفه آمد. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 211).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن شداد حضرمی. از رؤسا و شجاعان عرب و از یاران حضرت علی بود، بعدها در کوفه مسکن گزید و به اتفاق حجربن عدی بر معاویه قیام کرد و معاویه او را به سال 51 هَ. ق. در مرج عذراء کشت. (از اعلام زرکلی).
فارسی به عربی
عربی به فارسی
هم پیوند , همبسته , امیزش کردن , معاشرت کردن , همدم شدن , پیوستن , مربوط ساختن , دانشبهری , شریک کردن , همدست , همقطار , عضو پیوسته , شریک , همسر , رفیق , شریک شدن یاکردن , انباز , یار
فرهنگ فارسی هوشیار
سهیم، همدست، مشارک همباز همباغ هنباگ همکار همال هماس هنباز گفته اندکه دیگ باهنبازان بسیاربه جوش نیاید (تاریخ بیهغی) رسن، داماد (صفت) انباز مشارکت همدست جمع: شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است.
فرهنگ عمید
انباز، مشارک، همباز، همدست، همکن، همبهره،
* شریک جرم: (حقوق) کسی که مجرم را در ارتکاب جرم کمک و یاری کرده،
فرهنگ معین
(~. گَ) (اِ.) آن چه موجب مشغولیت و تفریح باشد.
معادل ابجد
1060